همه چیز دست به دست هم داده اند
تا
توکل کردن بر خدا
را یاد بگیریم.
مولای من، عزیز سفر کرده ام
شرم دارم اما:
سالگرد سال های رنج ستوده ی وفا و حیا سر می رسد.
روزهای من و تو بودن،
دلخوش وعده گاهی غریب
در پی غریبی آشناتر از خورشید
درد آلوده تر از مُحرم!
و صمیمی تر از سحر!
اگر آنچه شد نمی شد
آنچه نباید می شد اتفاق نمی افتاد.
می ترسم حتی شب های بارانی چشمانت را به خاطر آورم تا….
فقط با زبانی قاصر و قلبی آکنده از رنج
از خدا می خواهم مرهمی سازد بر 14 قرن مظلومیت های تجربه شده ات.
مهربانم، فقیرم
وخواستم بگویم:
فقیری تو پادشاهی عالم است. دیدم پادشاه اسطوره ی ظلم و شقاوت است.
و شقی آن است که مخالف تو باشد. من نیستم!
فقیر تو حکمران است که سزاوار حکمرانی نیستم، عاشقانی هستند سر و پا نیاز
که من هیچم.
من دستی خالی دارم نیازمند لطف و مرحمتت، دست بر دستانم بگذار و آبرویم ده.
و چنانچه این سر را سزاوار می دانی، قدم بر آن بنه تا قربانی سر تا پا وجودت شود.
و این تن تب زده ی کویر مسلک را آب نوشان
که دیگر همه شهر تو شده ای و تو همه شهر قلبم را حکمفرمایی.
و مرا از نشستن
در شهر قلبت مَران- فقیرم آبم نوشان!!!!
پایان
گویا تو را غریب می بینم، غریبی که نه عباس دارد که مرگش
و نه حبیبی که زندگی اش به فرمان مولای اوست
نه کودکی که بر غم هایی که از مولایش به او می رسد، مسرور باشد و بی تاب جام شوکران
و نه دختر خردسالی که از حادثه ای که بر مولایش گذشته بمیرد
و افسوس که نه خواهری که فرماندهی لشکرت را به عهده گیرد
و شانه هایش استوار از غم ها و دردهایت باشد.
مرا به جای همه آنها پذیرا باش چشمانم از اکنون فرش قدوم نورانی توست.
الهی برایت آن شوم که مشتاق دیدارم باشی
که در میان جمعیت سر بگردانی و به دنبال بنده کمترین باشی.
و می دانی و بدانم که منتظرم هستی
هر جا باشم به نزدت بیایم.
ادامه دارد
صدای کسی خسته ام نمی کند
و نغمه و آوازی شادم نمی نماید
غرق در انتظار صدای پسر بانویم فاطمه ام
قامت مولایم علی
و منتقم سرورم حسین
بر این دردمند جا مانده رخ بنمای
کعبه ام، به کعبه تکیه کن.
و بگو کیستی!
من منتظر ندای توام.
نعلین استواری بر اسب خویش این بنده ی عاصی ببند تا خروشی کند
و بی رقیب بتازد
که فکرش همه پرواز است.
و خیال پرواز دارد، که بالش ندای توست.
مولای من نامت را بگو
که همه بدانند در هیچ بودن همه چیز هست.
که تو همه چیز دنیا و آخرتی.
ادامه دارد
سلام خاص و خالصانه خویش را تقدیم به مولایم،حضرت اباصالح المهدی موعود روحی فداه می نمایم. امید است که سلام چون مرا پذیرا باشید.
دلم برایتان بس تنگ است
زمین و زمان گذشته و قرعه ی غیبت به من خورده و من غایبم.
هستم اما به عدد سن و سال دنیوی شما غایبم گویا نیستم.
کسی که ولی خویش را درک ننموده و حاکمش از نظرها پنهان مانده
سال هاست که غایب است.
اما گم نشده ام.
کسی که هوشیار و منتظری چون شما را دارد، گم نمی شود.فراموش نمی شود.
دلم سخت عاجز روی توست
تو از آن رو برایم تو شدی که یکی هستی من از تو فقط یکی دارم
و کسی که تک است جمع بسته نمی شود.
دلبندم، قلبم به شوق دیدارت در قفس خویش جای نمی گیرد
رهایش کن ملتهب دیدار توست.
روزهایش همه جمعه شده و جمعه هایش همه عاشورا.
چناچه می توانستم همه زمین را هروله می کردم
و جانم را قربانی وجود مبارکت می نمودم
تا از خونم که فرش سرخ قدومت شده، رد شوی و جانم را صدقه راهت می نمودم تا بیایی.
ادامه دارد