اباصالح (3)
حکمتی بر من بیاموز چونان که تا به امروز به شاگرد گریز پای مکتب آموخته ای
که تا سر و جان و دل و فکر و رفتارم به فتنه ای آلوده نشود
و دعا بفرما که علم و ایمانم یکسان باشد و به آنچه می دانم عمل کنم و آنچه نمی دانم با توفیق طاعت عنایت شود.
می دانم و می خواهم فراموش نکنم که آن چه تو انجام می دهی حتی اگر برابر ذهن من نباشد تو با حقی!!
و جز حق انجام نخواهی داد
مولای مهربانم؛
شب و روز دلم و ذهنم همه جای شهر و بیابان را می گردد.
و از اطاعت تو مسرورم.
مرا بر اطاعت خود چون مادرت فاطمه بر اطاعت مولای زمان خویش استوار گردان.
و اما کعبه من:
بگو کجا گرد تو طواف کنم؟!
بیابان همه خار مغیلان است و ذهنم تاب نمی آورد که تو را در میان خار و خاشاک ببینم.
و شهر بی وفا و بی خیال از نبودن تو
و رنج بی اهمیت ماندنت، بس سخت است.
اما من هم در بیابان در انتظارم و هم در شهر.
همه جای زمین جز یادآور تو نیست.
و همه جا جز به دلتنگی تو نمی گذرد.
ادامه دارد