گنجینه اسرار
سرّی اندر گوش هر یک، باز گفت باز گفت: این راز را باید نهفت
با مخالف، پرده دیگرگون زنید با منافق، نعل را وارون زنید
خوش ببینید از یسار و از یمین ز آنکه دزدانند ما را در کمین
بی خبر، زین ره نگردد تا خبر ای رفیقان، پا نهید آهسته تر
پای ما را نی اثر باشد نه جای هر که نقش پای دارد، گو میای
کس مبادا ره بدین مستی برد پی بدین مطلب، به تردستی برد
در کف نامحرم افتد، راز ما بشنود گوش خران، آواز ما
راز عارف بر لب عام اوفتد طشت اهل مهنی از بام اوفتد
عارفان را قصه با عامی کشد کار اهل دل به بدنامی کشد
این وصیت کرد با اصحاب خویش تا به کلی پرده برگیرد ز پیش
گفتشان کی سر خوشان می پرست خورده می از جام ساقی الست:
اینک آن ساقی به کف ساقی منم جمله اشیا فانی و، باقی منم
در فنای من شما هم، باقئید مژده ای مستان که مست ساقئید
منبع: گنجینه اسرار، عمان سامانی، ص 75.
به نام خدا كه رحمتش بىاندازه استو مهربانىاش هميشگى.به نام خدا كه رحمتش بىاندازه استو مهربانىاش هميشگى.«1»
همه ستايشها، ويژه خدا ، مالك و مربّى جهانيان است .«2»
رحمتش بىاندازه است و مهربانىاش هميشگى.«3»
منحصراً فرمانرواى روز پاداش و كيفر است .«4»
[پروردگارا!] تنها تو را مىپرستيم و فقط از تو يارى مىخواهيم .«5»
ما را به راهِ مستقيم هدايت فرما .«6»
راه كسانى [چون پيامبران ، صدّيقان ، شهيدان و صالحان كه به خاطر نشان دادن شايستگى]نعمتِ[ايمان و عمل خالص و اخلاق حسنه به آنان]عطاكردى ، آن [انسانهاى والائى] كه نه مورد خشم تواند و نه گمراهاند .«7»
ترجمه: استادحسین انصاریان
http://www.erfan.ir/farsi/quran/quran_proj/display/display.php
خدای مهربانم! از اینکه همیشه مواظب من هستی، از تو متشکرم.
خدای من! از اینکه برخلاف میلم رفتار کردی و خودت را به من شناساندی، چقدر از تو ممنونم.
خدایا خودم را دیر شناختم، مرا می بخشی؟!
عزیز من! چقدر جالب و عجیبی! می شود خودت را بیشتر و بیشتر به من بشناسانی؟!
خدایا! قرآنت چقدر زیبا و عجیب است! مرا بیشتر حیران کن!
هر گاه به خانه ایشان می رفتم، راحتی و آرامش عجیبی احساس می کردم.
شب ها همیشه سعی می کردند زود بخوابند تا برای نماز شب بیدار شوند!! و به من هم می گفتند زود بخواب.
صدای آرام و دلنشینی داشتند! دلم برای صدایشان تنگ شده است.
خواب در منزل ایشان هم با خواب در خانه خودمان خیلی تفاوت داشت. با اینکه در تخت خودم نبودم و جایم تغییر می کرد، اصلا ناراحت نبودم و پس از خواب احساس خیلی خوبی داشتم. انگار خستگی از مغز استخوانم در می آمد!!!
یک سال ایام محرم، توفیقی پیش آمد و حدود 40 روزی را شب و روز نزد ایشان بودم. صبح و بعداز ظهر همراه ایشان به مجلس سخنرانی شان برای امام حسین علیه السلام می رفتیم یا به عبارت دیگر مجلس روضه ی امام حسین علیه السلام.پس از گذشت این ایام، برگشتم به خانه خودمان وهنگامی که کلیدم را درآوردم تا در خانه را باز کنم، احساس کردم که از آسمان پایم به زمین رسید. یعنی انقدر سبکبال شده بودم که خودم هم نفهمیده بودم و تا به منزل خودمان رسیدم از آسمان به زمین آمدم!! این احساس را هیچوقت فراموش نمی کنم!!
ایشان همیشه می گفتند که مجلس امام حسین محل نزول ملائکه است.هنگامی که به قصد شرکت در مجلس امام حسین علیه السلام از خانه تان بیرون می آیید، ملائکه شما را بدرقه می کنند و هنگام بازگشت هم با شما تا منزلتان می آیند.
می گفتند مجلس امام حسین مثل حرم ایشان است و دعا در آن مستجاب است.
من سعی می کردم در این مجالس درست روبروی میز سخنرانی ایشان با کمی فاصله بنشینم. چون ایشان می گفتند که حضرت زهرا اینجا می نشینند.
آن وقت اصلا به فکرم هم نمی رسید که روزی حاج خانم نباشند و دیگر از این مجالسشان خبری نباشد!!!چه سبکبال بودم در آنجا!! مثل این بود که در بهشت نشسته ام!!
استاد عزیزم در هنگام گرمی یا سردی هوا، هیچگاه به خود اجازه نمی دادند که بگویند: چقدر هوا گرمه یا چقدر هوا سرده!
هر وقت من حواسم نبود و می گفتم هوا خیلی گرمه! ناراحت می شدند و می گفتند: نباید با گرمی و سردی هوا حال ما تغییر کند و با کمی دگرگونی ناله ما بلند شود.
آنچه را تداعی می کرد این بود که انسان همیشه باید راضی باشد و به آنچه از طرف خدا می رسد، ایراد نگیرد!!
هیچوقت هم به خاطر ندارم که از دردی نالیده باشند. یادمه که استخوان انگشت پایشان مدتی بود درد می کرد، اما هیچوقت آه و ناله نمی کردند. یک بار از دستشان در رفت و گفتند: آخ پام. بعدش ناراحت شدند و از حرفشان پشیمان شدند!!
هر گاه خانم هایی را می دیدم که سن زیادی هم نداشتند و از دردهای مختلف در بدنشان می نالیدند، به آنها می گفتم که این حاج خانم ما را ببینید. هفتاد و چند سالشونه اما هیچوقت ناله و فغان و تنبلی نمی کنند و همیشه پر از انرژی و سر حال به کارهایشان می پردازند.
یادمه حاج خانم به آشپزخانه که می رفتند اصلا کوچکترین صدایی از ظرف ها به گوش نمی رسید. بعد از نیم ساعت که از آشپزخانه بیرون می آمدند، همه ظرف هایشان را شسته بودند یا شسته ها را جمع کرده بودند و غذای آن روزشان را هم پخته بودند، اما کوچکترین صدایی از آشپزخانه نشنیده بودیم!!
یعنی نه تنها ظرف ها را به هم نمی زدند و بی صدا کار می کردند بلکه با صرف کمترین وقت غذایشان را می پخند و ظروفشان را مرتب می کردند!!
این هم درس بزرگی برای من بود.
تا قبلش من خیلی با سروصدا ظرف می شستم!! حالا خیلی بهتر شده ام اما هنوز هم نتوانسته ام مثل ایشان بی صدای بی صدا کار کنم . هنوز هم نمی دام چطور این کار را در کمترین زمان انجام می دادند!!
شنیده اید صدای ظرف شستن بعضی خانم ها را در منزل به ويژه اگر مهمان هم داشته اند و مقدار ظرف ها زیاد شده باشد که آن وقت تا چهل خانه آن طرف تر هم باید بفهمند که این خانم دارد ظرف می شوید!!!!
بعضی خانم ها را هم دیده اید که همیشه در حال نالیدن اند!! آخ پام، آخ کمرم، آخ دلم، و همیشه در حال ناشکری اند؟!!!
تفاوت سن من و حاجیه خانم ابطحی 25 سال بود ولی ایشان از نماز نافله خواندن و عبادت خسته نمی شدند. با هم مسابقه نماز خواندن می گذاشتیم و همیشه ایشان برنده بودند!!
وقتی که چشمشان مشکل زیادی پیدا نکرده بود و دیدشان خوب بود، هیچکس در راه رفتن به پایشان نمی رسد و از همه جلو می زند با اینکه سنشان از بقیه بیشتر بود!!
یادمه همیشه به من می گفتند: فقط بدو.
امروز با حضور معاون پژوهش مرکز مدیریت حوزه های علمیه خواهران، جناب آقای خالقی و مدیر محترم حوزه های علمیه خواهران اصفهان حاج آقا مهدی ابطحی و جمعی دیگر از دوستانشان و همچنین حضور همه معاونین پژوهش، مدیران و اساتید راهنما و طلاب پژوهشگر مدارس اصفهان جلسه افتتاحیه شورای علمی- پژوهشی از ساعت 8 تا 11:30 صبح برگزار گردید.
در این جلسه هسته های پژوهشی مدارس اصفهان معرفی شدند.
به گفته آقای خالقی، 35 میلیون تومان هزینه برای هسته های پژوهشی در نظر گرفته شده است.
چیزی که عزیزان در این جلسه روی آن پافشاری کردند این بود که امر پژوهش باید در حوزه های خواهران نهادینه شود و به ويژه کارهای گروهی بیشتر انجام گیرد.
حجة الاسلام حصاری فرمودند: کتاب هایی که ذخایر شیعه هستند باید به مناسبت مسایل جدید امروز، بازنویسی شوند.
شبهات جدید، نیاز به پژوهش های استاندارد را می طلبند.