سبکبالی
هر گاه به خانه ایشان می رفتم، راحتی و آرامش عجیبی احساس می کردم.
شب ها همیشه سعی می کردند زود بخوابند تا برای نماز شب بیدار شوند!! و به من هم می گفتند زود بخواب.
صدای آرام و دلنشینی داشتند! دلم برای صدایشان تنگ شده است.
خواب در منزل ایشان هم با خواب در خانه خودمان خیلی تفاوت داشت. با اینکه در تخت خودم نبودم و جایم تغییر می کرد، اصلا ناراحت نبودم و پس از خواب احساس خیلی خوبی داشتم. انگار خستگی از مغز استخوانم در می آمد!!!
یک سال ایام محرم، توفیقی پیش آمد و حدود 40 روزی را شب و روز نزد ایشان بودم. صبح و بعداز ظهر همراه ایشان به مجلس سخنرانی شان برای امام حسین علیه السلام می رفتیم یا به عبارت دیگر مجلس روضه ی امام حسین علیه السلام.پس از گذشت این ایام، برگشتم به خانه خودمان وهنگامی که کلیدم را درآوردم تا در خانه را باز کنم، احساس کردم که از آسمان پایم به زمین رسید. یعنی انقدر سبکبال شده بودم که خودم هم نفهمیده بودم و تا به منزل خودمان رسیدم از آسمان به زمین آمدم!! این احساس را هیچوقت فراموش نمی کنم!!
ایشان همیشه می گفتند که مجلس امام حسین محل نزول ملائکه است.هنگامی که به قصد شرکت در مجلس امام حسین علیه السلام از خانه تان بیرون می آیید، ملائکه شما را بدرقه می کنند و هنگام بازگشت هم با شما تا منزلتان می آیند.
می گفتند مجلس امام حسین مثل حرم ایشان است و دعا در آن مستجاب است.
من سعی می کردم در این مجالس درست روبروی میز سخنرانی ایشان با کمی فاصله بنشینم. چون ایشان می گفتند که حضرت زهرا اینجا می نشینند.
آن وقت اصلا به فکرم هم نمی رسید که روزی حاج خانم نباشند و دیگر از این مجالسشان خبری نباشد!!!چه سبکبال بودم در آنجا!! مثل این بود که در بهشت نشسته ام!!