شوق رفتن(7)
“هل من ناصر ینصرنی؟!”
گفتیم، رو به کشته ها کرد و این گفت، اما کشته ها جان نداشتند جوابش دهند
بعد گریستیم.
حسین، کفاره گناهانمان شد.
چون مسیح.
راه را همانجا اشتباه رفتیم.
مسیح یعنی زنده
و حسین با کلمه “ثار” عجین، یعنی زندگی بخش
باید از مسلکشان اطاعت می کردیم که زنده باشیم و زندگی بخش
افسوس که نفَسی می آید
و حبابی به درون بلعیده می شود.
رو به کشته ها فرمود: “هل من ناصر ینصرنی؟!”
یعنی ای مردم تاریخ و آیندگان
کسی که می خواهد ما را یاری کند آینده اش مرگی چنین است.
لحظه ای سختی و بعد عزت
چنانچه خواستید باشید بسم الله.
صدا هنوز در تاریخ طنین انداز است.
آیا شنوایی هست؟!
باید که انصاف بیاموزی و وظیفه بدانی
از رنگ ها و منیّت دل کنده
به سمت او رهسپار شوی.
کار زنان عفت و حیاست.
حتی تا مرگ عزیز در خیمه ماندن
مگر آنکه خیمه را به آتش بکشند.
یا میان در و دیوار درود خداوند را بدرود گویند
زنان پیر باید ققنوسی شوند
بال و پر زنان،
بالهاشان سوخته. تا از خاکسترش شهیدی سازند
وهب نام.