گنجینه اسرار
سرّی اندر گوش هر یک، باز گفت باز گفت: این راز را باید نهفت
با مخالف، پرده دیگرگون زنید با منافق، نعل را وارون زنید
خوش ببینید از یسار و از یمین ز آنکه دزدانند ما را در کمین
بی خبر، زین ره نگردد تا خبر ای رفیقان، پا نهید آهسته تر
پای ما را نی اثر باشد نه جای هر که نقش پای دارد، گو میای
کس مبادا ره بدین مستی برد پی بدین مطلب، به تردستی برد
در کف نامحرم افتد، راز ما بشنود گوش خران، آواز ما
راز عارف بر لب عام اوفتد طشت اهل مهنی از بام اوفتد
عارفان را قصه با عامی کشد کار اهل دل به بدنامی کشد
این وصیت کرد با اصحاب خویش تا به کلی پرده برگیرد ز پیش
گفتشان کی سر خوشان می پرست خورده می از جام ساقی الست:
اینک آن ساقی به کف ساقی منم جمله اشیا فانی و، باقی منم
در فنای من شما هم، باقئید مژده ای مستان که مست ساقئید
منبع: گنجینه اسرار، عمان سامانی، ص 75.
إِتّخذوُا أَحبارَهم و رُهبنَهم اَرباباً مِن دُونِ اللهِ
یهود و نصاری، عالمان و راهبان (کناره گیران از دنیا) را معبود خود در برابر خدا قرار دادند.
در حالی که یهود و نصاری برای عالمان و راهبان خود نه نماز خواندند، نه روزه گرفتند و نه پنداشتند آنها خدایان ایشان هستند، لکن علمای یهود و نصاری به آنها دستور دادند و آنها هم اطاعت و فرمانبری کردند؛ پس انگونه معرفی شدند که عالمان و راهبان را معبود و ارباب خود قرار دادند!!
یک کتاب بسیار جالب که در آن مأمون، ولایت امام علی علیه السلام را آن چنان اثبات کرده است که باورتان نمی شود!!!!
این کتاب فقط 48 صفحه دارد. ناشر آن عطر عترت است و چاپ چهارم آن در 1390 انجام شده است. مترجم آن جناب آقای مهدی فقیه ایمانی هستند.
نام کتاب:
مناظره مأمون عباسی
با چهل نفر از علمای سنّی
براساس متن مندرج در"عقدالفرید” ابن عبدربّه
يكي از رسواترين دروغ هاي تاريخ، حديثي جعلي است كه ابوبكر به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نسبت داده است. او روايت كرد كه پيامبر خداصلي الله عليه و آله فرموده:انّا معشر الانبياء لا نُورث، ما تََركنا صدقةٌ؛ (1)ما گروه پيامبران ارث نميگذاريم، آنچه گذاشتهايم صدقه (براي عموم) است.اين مطلب در چند جاي صحيح بخاري با الفاظي مشابه آمده است.(2)
اين رسواترين دروغ با آياتي از قرآن ناسازگار است؛ قرآن ميفرمايد:
و وَرِث سليمان داود(3) و سليمان از داود ارث برد. و نيز در داستان حضرت يحيي بن زكريا از قول زكرياعليهالسلام ميفرمايد: “فهب لي من لدنك وليّاً* يرثني و يرث من ءال يعقوب واجعله ربّ رضيا” (4) تو از نزد خود فرزندي به من ببخش كه از من و يكي از افراد خاندان يعقوب (همسرش) ارث ببرد.
————————————————————
پي نوشت:
(1) تاريخ يعقوبي، چ 2، ايّام ابي بكر، ص 127 و…
(2) باب، 883.
(3) نمل، 16.
(4) مريم، 5 و 6. مراد از ارث، ارث در مال است (و نه مانند نبوت؛ چنان كه برخي از اهل تسنن احتمال دادهاند) و براين مطلب قرائن و شواهد متعددي موجود است؛ از جمله فقره واجعله رب رضيا؛ زيرا معنا ندارد كسي بگويد خدايا مرا فرزندي پيغمبر ببخش و او را مرضي (پسنديده) بگردان؛ چرا كه پيغمبر خود فضيلت مرضي بودن و بالاتر از آن را دارا است و ديگر حاجتي به درخواست ندارد؛ همچنين آيه قبل ( و اني خفت الموالي ) نيز قرينه ديگري بر مدعا است.
منبع: www.sonnat.net
ابن ابی الحدید در کتاب شرح نهج البلاغه خود می گوید:از علی بن فارقی، مدرس و استاد مدرسه غربیّه در شهر بغداد پرسیدم:آیا فاطمه در ادعای خویش در ماجرای فدک صادق بود؟علی بن فارقی پاسخ داد: آری.گفتم: پس چگونه است که ابوبکر فدک را پس نداد در حالی که می دانست او راستگو می باشد؟استاد لبخندی زد و سخن لطیفی گفت:اگر آن روز ابوبکر به محض ادعای فاطمه [سلام الله علیها] فدک را مسترد می ساخت (و به راست گویی وی اعترف می کرد)، فاطمه [سلام الله علیها] فاطمه فردا روزی می¬آمد و خلافت همسرش را مطرح می کرد و ابوبکر را از مقامش دور می کرد و ابوبکر نیز در عدم قبول گفتار او عذر و بهانه ای نداشت، زیرا خودش از قبل، به صداقت آن بانو اعتراف کرده بود و بدون گواه و بینه ادعای وی را پذیرفته بود.ابی الحدید در انتهای این داستان مینویسد:و هَذا کلامٌ صحیحٌ .واین سخن، مطلبی درست و صحیح است.
سَأَلتُ علیَّ بن الفارقیَّ مَدَّرس المَدرسه الغَربِیَّه بِبَغدادِ ،فَقُلت لَهُ : أَکانَت فاطِمةُ صادِقهً؟قال: نَعم، قُلت : فَلِمَ یَدفَع إلَیها أبوبکرٍ فَدَکَ وَهِیَ عِندَهُ صادِقةُ ؟قال: لَو أَعطا ها الیَوم فَدَکَ بِمُجَرَدِ دَعواها، لَجاءت إِلیه غَداً و ادَّعت لِزوجها الخِلافَتَه وزَحزَحَتهُ عَن مقامِهِ ،وَلَم یَکُن یُمکِنُهُ الإعتذارُ وَالمُوافَقَةُ بِشَیءِ لِاَنَّهُ یَکُونُ قَد اسجَلَ عَلی نَفسِهِ أنَها صادِقَةُ فیما تَدَّعِی مِن غَیرِحاجَةٍ إلی بَیِّنَةٍ ولا شُهُودٍ.ابن
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج16، ص284
منبع: WWW.SONNAT.NET
در وضو دستان را چگونه بشوییم؟
حکم پاها چیست؟ شستن است یا مسح؟
شکی نیست که برای اقامه نماز به لحاظ بیان صریح قرآن، مکلّف باید طهارت داشته باشد و این اصلی است که هر مسلمانی به آن معتقد و پای بند است و در آن اختلافی بین فرق اسلامی وجود ندارد؛ بلکه اختلاف تنها در نحوه انجام آن می باشد.
روشن است که در صدر اسلام و حیات پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم در اجراء این امر یا سایر امور عبادی اختلافی وجود نداشت؛ زیرا با وجود آن حضرت و پذیرش مرجعیت بدون قید و شرط آن جناب، تصور وجود اختلاف در اجراء احکام عبادی، امری نامعقول و غیر منطقی می باشد؛ اما اکنون در اجراء دستورات، اختلافاتی گاهی عمیق وجود دارد. به راستی منشأ این اختلافات بین فرق اسلامی از کجا آغاز شد؟
با توجه به بیان فوق، باید پذیرفت که سرآغاز این تفرقات بعد از رحلت رسول مکرّم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم بوده است. تحقیق و تفحّص در منابع اسلامی این حقیقت تلخ را آشکار می نماید که منشأ بسیاری از این اختلافات اساسی آراء زمامداران سیاسی و دینی اسلامی بوده اند و تأسف بارتر آن که گروه کثیری از مسلمین آگاهانه یا ناآگاهانه از آراء انحرافی مسلّم و کاملاً روشن و مخالف سنّت، به عنوان سنت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پیروی کرده و می کنند!
خلیفه سوم، عثمان در مِنا نماز را بر خلاف سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تمام خواند و وقتی با اعتراض شدید صحابه و عبدالرحمان بن عوف روبرو شد و نتوانست به آنان جوابی بدهد، گفت:
«هذا رَأىٌ رَأَیْتُهُ.» 1
«این رأیی است که خود بر آن شدم!»
متأسفانه از این انحرافات و خود رأیی های زمامداران، موارد متعددی را مشاهده می کنیم و لذا به جرأت می توان گفت: منشأ بسیاری از اختلافات، تکلّفات بعضی از صحابه است که با اجتهاد خود، نصّ سنّت را زیر پا نهادند و باعث تفرقه در اسلام شدند.
امر «وضو» نیز از این انحرافات بی نصیب نماند و در اجراء آن اختلافات بسیاری به وجود آمده است و اگر دقیق تر بیان شود: باید اذعان داشت که حسب مدارک موجود، این انحرافات عموماً در زمان عثمان، خلیفه سوم به وقوع پیوسته است که این مقاله به بررسی این امر مهم می پردازد.
مسلّماً یکی از بهترین طریق تحقیق در امری، مراجعه به مستندات و شواهد موجود در آن امر می باشد و بر این اساس، اولی آن است که برای تحقیق در این امر نیز به کتب حدیثی مراجعه شود. دانشمند معروف اهل سنت، متقی هندی در کنز العمّال عامل اختلاف در وضو را این گونه معرفی می نماید:
عَن اَبی مالِکٍ الدَّمِشْقی قالَ:
«حُدِّثْتُ اَنَّ عُثْمانَ بْنَ عَفّانٍ اِخْتَلَفَ فی خِلافَتِهِ فِی الْوُضُوءِ.» 2
ابومالک دمشقی گفت:
«برایم روایت شده که عثمان در زمان خلافتش در وضو اختلاف به وجود آورد!»
در روایات دیگری که ذیلاً آورده می شود، به نوعی دیگر خلاف عثمان در وضو معلوم می گردد:
الف: عَنْ حَمران، قالَ: دَعا عُثْمانُ بِماءٍ فَتَوَضَّأَ، ثُمَّ ضَحَکَ فَقالَ: اَلا تَسْأَلُونَنی مِمَّ اَضْحَکُ؟ قالُوا: یا اَمیرَالمُؤْمِنینَ! ما اَضْحَکَکَ؟ قالَ:
«رَأَیْتُ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه (و آله) و سلم تَوَضَّأَ کَما تَوَضَّأْتُ فَمَضْمَضَ وَ اسْتَنْشَقَ وَ غَسَلَ وَجْهَهُ ثَلاثاً وَ مَسَحَ بِرَأْسِهِ وَ ظَهْرَ قَدَمَیْهِ.» 3
حمران گوید: عثمان آب خواست تا وضو بگیرد. سپس خندید. بعد گفت: آیا از من سؤال نمی کنید که از چه جهت خندیدم؟ گفتند: ای امیرالمؤمنین! چه امری تو را خنداند؟ گفت:
«دیدم رسول خدا صلی الله علیه (و آله) و سلم همان گونه که من وضو می گیرم وضو گرفت، پس آب را در دهان چرخاند و آب را در بینی گرداند و صورتش را سه بار شست و سر و پشت پاها را مسح نمود.»
ب: عَن حَمْران بْنِ ابان - مَوْلى عُثْمان-:
«اَنَّ عُثْمانَ تَوَضَّأَ فَمَضْمَضَ وَ اسْتَنْشَقَ وَ غَسَلَ وَجْهَهُ ثَلاثاً وَ یَدَیْهِ ثَلاثاً وَ مَسَحَ بِرَأْسِهِ وَ غَسَلَ رِجْلَهُ ثَلاثاً.» 4
حمران گوید:
«عثمان وضو گرفت، پس مضمضه و استنشاق نمود و صورت و دست هایش را سه بار شست و سرش را مسح کرد و پایش را سه بار شست!»
ملاحظه می شود که عثمان زمانی روی پاهایش را در وضو مسح می کند؛ اما در زمانی دیگر روی پایش را می شوید! این عمل کردهای مغایر، نشان قطعی از ایجاد اختلاف در زمان عثمان و توسط خود او دارد! و جالب است که توجه شود یکی از علل قتل عثمان، انجام تغییرات وسیعی است که توسط او در دین به وجود آمد.
قبل از آن که در روایات دیگر تفحّص نماییم، لازم است که به منبع اصلی یعنی قرآن و آیه مربوط به وضو مراجعه ای داشته باشیم.
تنها آیه ای که در خصوص وضو آمده است، آیه 6 سوره مبارکه مائده می باشد که می فرماید:
«ای مؤمنین! آن گاه که نماز را برپا می دارید، پس صورت ها و دست هایتان را تا آرنج هایتان بشویید و سرها و پاهایتان را تا مچ پا مسح کنید.»
الف: در وضو دستان را چگونه بشوییم؟
ب: حکم پاها چیست؟ شستن است یا مسح؟
در آیه شریفه آمده:
توضیحاً عرض می شود که یکی از معانی «اِلى» معیّت یا اضافه شدن می باشد. خداوند متعال می فرماید:
«و نیرویی را هم بر نیروی شما بیفزاید.»
یا می فرماید:
«وَ لا تَأْکُلُوا اَمْوالَهُمْ اِلى اَمْوالِکُمْ.»6
«و اموال ایشان را با اموال خود مخورید.»
یا می فرماید:
«مَنْ اَنْصارى اِلَى اللهِ.» 7
«یاران من هم راه با خداوند چه کسانی اند؟»
«صورت ها و دستان را با آرنج هایتان بشویید.» (حدّ شستن دست را تعیین می فرماید.)
اصولاً چون «ید» مجمل است و روشن نیست که مراد خداوند متعال از کلمه «ایدیکم» تا چه قسمتی از دست می باشد، لذا کلمه «اِلى» باید بیانی برای تعیین حدّ شستشوی دست باشد. در این صورت «اِلى» به معنای انتهای شستشو نمی باشد؛ بلکه برای بیان تعیین حدّ شستن دست می باشد که در این حال، کلمه «اِلى» در معنای دیگر خود به کار رفته و نظری به انتهای فعل ندارد.
این امر که «اِلى» به معنای انتهای غایت نیست، بلکه همان اضافه شدن یا بیان حدّ شستن دست را بیان می دارد، تلویحاً مورد پذیرش فقهای اهل سنت قرار گرفته است. توجه کنید:
الف: امام نووی در کتاب المجموع تحت عنوان:«فی مَسائِلَ تَتَعَلَّقُ بِغَسْلِ الْیَدِ» می نویسد:
قالَ اَبُوالقاسِمِ الصَّیْمَری وَ صاحِبُهُ الماوِرْدی فِی الحاوی:
«یَسْتَحِبُّ اَنْ یَبْدَأَ فی غَسْلِ یَدَیْهِ مِنْ اَطْرافِ اَصابِعِهِ فَیَجْرِى الْماءَ عَلى یَدَیْهِ وَ یُدیرُ کَفَّهُ الاُخْرى عَلَیْها مُجْرِیاً لِلْماءِ بِها اِلى مِرْفَقِهِ وَ لا یَکْتَفى بِجَرْیانِ الْماءِ بِطَبْعِهِ، فَاِنْ صَبَّ عَلَیْهِ غَیْرُهُ بَدَأَ بِالصَّبِّ مِنْ مِرْفَقِهِ اِلى اَطْرافِ الاَصابِعِ.» 8
ابوالقاسم صیمری و ماوردی در الحاوی گویند:
«مستحب است که در شستن دست ها از انگشتان شروع شود. پس باید آب را بر دست بریزد و کف دست دیگر را بر آن بکشد تا آب را به آرنج برساند و نباید فقط به جریان آب اکتفا نماید. پس اگر کسی بر او آب ریخت، باید برای شستن دستان از آرنج شروع کرده و به انگشتان ختم کند.»
ب: و نیز در کتاب الفقه على المذاهب الاربعه آمده:
مِنَ السُّنَنِ الشّافِعی:
«… اَمّا اِذا تَوَضَّأَ مِنْ مَکانٍ یَنْزِلُ مِنْهُ الْماءُ عَلى یَدِهِ بِدُونِ اَنْ یَغْتَرِفَ هُوَ مِنْهُ کَما اِذا تَوَضَّأَ مِنْ حَنَفِیَّةٍ اَوْ اِبْریقٍ اَوْ کاَن یَصُبُّ لَهُ الْماءَ شَخْصٌ فَاِنَّهُ یَبْدَأُ فِی الْیَدَیْنِ مِنَ الْمَرافِقِ.» 9
از مستحبات وضو نزد شافعی:
«… اما اگر از جایی وضو بگیرد که آب بر دستش می ریزد. بدون آن که مشت، مشت بردارد؛ مثل این که از حنفیه(حوضی که از آن، آب خارج می شود یا شیر آب) یا آفتابه استفاده کند یا این که شخصی برایش آب بریزد، مستحب است که از آرنج شروع نماید.»
حسب بیانات فوق، علماء اهل سنت هم «اِلى» را در وضو انتهای غایت در شستشوی دست ها نمی دانند؛ لذا در برخی از موارد آرنج را ابتداء غَسل بیان می دارند و حتی شستن از آرنج را مستحب می دانند. در این صورت روشن می شود که «اِلى» در بیان آیه به معنای انتهای عمل شستن دست ها نمی باشد که اگر چنین بود و «اِلى» برای بیان غایت بود، جایز نبود در مواردی دست از آرنج شسته شود و این امر منطبق با اعتقاد شیعه نیست که سنت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را از اهل البیت علیهم السلام اتخاذ کرده اند و روشن است که:«اَهْلُ الْبَیْتِ اَدْرى بِما فِی الْبَیْتِ.» و بر این پایه، قول شستن دست ها از آرنج اعتبار و اهمیت خاص خود را دارد.
به علاوه در شستن صورت که «اَیدى» عطف به آن شده است، ابتدا شستن از بالا (یعنی از رستنگاه مو) به پایین می¬باشد که امری معمول و متعارف می¬باشد و بدیهی است که شستن دست ها به صورت معمول از آرنج (قسمت فوقانی دست نسبت ساعد) می¬باشد نه از سر انگشتان! و شستن دست از آرنج به نوعی تبعیت کردن از شستن صورت می¬باشد که بر آن عطف شده است.
بر اساس بیانات فوق باید گفت که قول شستن از سر انگشتان به آرنج، قول معتبری نیست.
در آیه شریفه آمده است:
ابتدا باید تذکر داد که قرّاء «ارجلکم» را بر کسر و فتح خوانده اند.(اَرْجُلِکُمْ و اَرْجُلَکُمْ) ابن کثیر و حمزه و ابوعمرو به روایت از ابی بکر، «اَرْجُل» را به کسر (ل) خوانده اند؛ یعنی: «اَرْجُلِکُمْ.» اما نافع و ابن عامر و عاصم به روایت از حفص، «اَرْجُل» را به فتح و نصب خوانده اند؛ یعنی:«اَرْجُلَکُمْ.»
اکنون برای تبیین بیشتر به نظریه فخر رازی و بیان زیبای ادبی او در این باره توجه نمایید. او در این خصوص می نویسد:
«اما قرائت به جرّ، در این صورت «ارجل» عطف به «رأس» می شود و همان گونه که مسح بر سر واجب است، در پاها نیز واجب می شود.»
«اَمَّا الْقِرائَةُ بِالنَّصْبِ فَقالُوا: اَیْضاً اَنَّها تُوجَبُ الْمَسْحُ.»
«اما در قرائت به نصب، باید گفت: در این صورت نیز مسح (بر پاها) واجب است.»
«وَ ذلِکَ لِاَنَّ قَوْلَهُ:«وَ امْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ» فی مَحَلِّ نَصْبٍ وَلکِنَّها مَجْرُورَةٌ بِالْباءِ فَاِذا عُطِفَ الاَرْجُلُ عَلَى الرُّؤُوسِ جازَ فِی الرِّجْلِ النَّصْبُ عَطْفاً عَلى مَحَلِّ الرُّؤُوسِ وَ الْجَرِّ عَطْفاً عَلَى الظّاهِرِ وَ هذا مَذْهَبٌ مَشْهُورٌ لِلنُّحاةِ.»
«و این امر به آن سبب است که «رؤوسکم» در محل نصب است و هرچند به وسیله (باء) مجرور شده است و اگر «ارجل» عطف بر «رؤوس» شود، جایز است که منصوب باشد بنا بر عطف به محل «رؤوس.» و کسر «ارجل» می تواند عطف بر ظاهر کلمه «رؤوس» باشد و این امر قاعده مشهوری در بین نحویّون است.»
فخر ادامه داده و می گوید: نظریه دیگری نیز می باشد و آن این است که «ارجل» عطف به «ایدیکم» باشد که در این صورت شستن پاها لازم می شود؛ اما:
«اِذا اَجْتَمَعا عَلى مَعْمُولٍ واحِدٍ کانَ اِعْمالُ الاَقْرَبِ اَوْلى فَوَجَبَ اَنْ یَکُونَ عامِلُ نَصْبٍ فی قَوْلِهِ:«و ارجلکم» هُوَ قَوْلُهُ:«و امسحوا» فَثَبَتَ اَنَّ قِرائَةَ:«و ارجلکم» بِنَصْبِ اللّامِ تُوجَبُ الْمَسْحُ اَیْضاً.» 10
«اگر دو عامل بر معمولی واحد جمع شدند، حمل به عامل نزدیک تر اولی و سزاوار است؛ لذا لازم می باشد که عامل نصب در فرمایش الهی: «و ارجلکم» همان:«و امسحوا» باشد. پس ثابت شد که قرائت: «و ارجلکم» به نصب (لام) نیز مسح پاها را ایجاب می نماید!»
از قرّاء سبعه ابن کثیر و حمزه و ابوعمرو و نیز عاصم به روایت شاگردش ابوبکر، حرف لام در «ارجلکم» را با حرکت جرّ قرائت کرده اند 11 و چون از نظر تمامی علماء عامه همه قرائت های هفت گانه صحیح است، لذا برای آن که اختلافی در مفهوم پیش نیاید، باید گفت که نظریه فخر در این باره صحیح است و «ارجل» چه منصوب و چه مجرور خوانده شود در هر دو، حکم به مسح می شود.
ابن حزم، فقیه نام دار شافعی در کتاب المحلّی می نویسد:
«وَ اَمّا قَوْلُنا فِی الرِّجْلَیْنِ فَاِنَّ القُرآنَ نَزَلَ بِالْمَسْحِ قالَ اللهُ تَعالى:«و امسحوا برؤوسکم و ارجلکم» سَواءٌ قُرِئَ بِخَفْضِ اللّامِ اَوْ بِفَتْحِها هِیَ عَلى کُلِّ حالٍ عُطِفَ عَلَى الرُّؤُوسِ، اِمّا عَلَى اللَّفْظِ وَ اِمّا عَلَى الْمَوْضِعِ وَ لا یَجُوزُ غَیْرُ ذلِکَ لِاَنَّهُ لا یَجُوزُ اَنْ یُحالَ بَیْنَ الْمَعْطُوفِ وَ الْمَعْطُوفِ عَلَیْهِ بِقَضِیَّةِ مُبْتَدَإٍ وَ هکَذا جاءَ عَن اِبْنِ عَبّاسٍ: نَزَلَ القرآنُ بِالْمَسْحِ - یَعْنی فِی الرِّجْلَیْنِ فِی الْوُضُوءِ- وَ قَدْ قالَ بِالْمَسْحِ عَلَى الرِّجْلَیْنِ جَماعَةٌ مِنَ السَّلَفِ مِنْهُمْ عَلِىِّ بْنِ اَبی طالِبٍ وَ ابْنِ عَبّاسٍ وَ الْحَسَنِ وَ عِکْرَمَةِ وَ الشَّعَبی وَ جَماعَةِ غَیْرِهِمْ وَ هُوَ قَوْلُ الطَّبَری.» 12
«و اما رأی ما در پاها، قرآن به مسح آمده است. خداوند متعال فرمود:«و امسحوا برؤوسکم و ارجلکم» و حکم در آن یکی است. چه مکسور و چه منصوب خوانده شود، در هر حال «ارجلکم» عطف به «رؤوس» شده و جایز نیست که بین معطوف و معطوفٌ علیه به واسطه قضیه مبتدائیه فاصله افتد. و از ابن عباس نقل شده است که: قرآن به مسح بر پاها نازل شده است. و قول مسح بر پاها عقیده بسیاری از گذشتگان است که از جمله ایشان علی بن ابی طالب (علیه السلام) و ابن عباس حسن و عکرمه و شعبی و بسیاری دیگر می باشند و مسح بر پاها قول طبری هم می باشد.»
سرخسی دانشمند دیگر اهل سنت نیز می نویسد:
و عن ابن عباس رضی الله عنهما قال:
«نَزَلَ القُرآنُ بِغَسْلَیْنِ وَ مَسْحَیْنِ، یُریدُ بِهِ القَرآءَةَ بِالْکَسْرِ فی قَوْلِهِ تَعالی وَ مِنْ حَیْثُ الْمَحَلِّ فَاِنَّ الرَّأْسَ مَحَلُّهُ مِنَ الاَعْرابِ النَّصْبُ وَ اِنَّما صارَ مَخْفُوظاً بِدُخُولِ حَرْفِ الْجَرِّ.» 13
ابن عباس گوید:
«قرآن بر دو شستن و دو مسح نازل شده است. و منظور او قرائت به کسر «ارجل» می باشد و از حیث محل، باید گفت که محل «رأس» از نظر اعراب نصب می باشد و علت مکسور شدن آن ورود حرف جرّ می باشد.»
متقی هندی در کنزالعمّال از قول حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نقل می¬کند که می فرماید:
«لَوْ کانَ الدّینُ بِالرَّأْىِ لَکانَ باطِنُ الْقَدَمَیْنِ اَحَقَّ بِالْمَسْحِ مِنْ ظاهِرِهِما وَلکِنْ رَأَیْتُ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم مَسَحَ ظاهِرَهُما.» 14
«اگر دین تابع نظر افراد بود، هرآینه کف پاها به مسح کردن سزاوارتر از روی پاها بود؛ ولی من دیدم که رسول خدا صلی الله علیه (و آله) و سلم روی پاها را مسح می فرمود.»
جالب است بیان شود: ابن ابی شیبه در المصنّف در کتاب الطهارة وضوی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را که جناب جبرئیل علیه السلام به ایشان تعلیم داد، این گونه بیان می دارد:
«اَمّا جِبْریلُ فَقَدْ نَزَلَ بِالْمَسْحِ عَلَى الْقَدَمَیْنِ.» 15
«جبرئیل مسح بر پاها را آورد!»
روایاتی دیگر از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و ابن عباس و انس بن مالک و عباد بن تمیم و دیگر از صحابه در کتب معتبر اهل سنت نقل شده است که حکایت و تصریح مسح بر پاها در وضو دارد و حتی بنابر روایاتی در مدتی از خلافت عثمان، مسح بر پا توسط خود او انجام می شد؛ اما به ناگاه میل او بر آن تعلق گرفت که پاها را در وضو بشوید.
در حقیقت می شود گفت: شستن پاها در خلافت عثمان اتفاق افتاد، در حالی که افراد شاخصی چون امیرالمؤمنین علی علیه السلام و صحابه و حتی خود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر پاها مسح می کردند. با این وجود آیا جایز است که در وضو پاها را بشویند؟ آیا این عمل، عدول از سنّت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیست؟!
و الحمد لله رب العالمین.
———————–
پاورقی:
1. تاریخ طبری ج2 ص606؛ تاریخ ابن خلدون ج2 ص586؛ تاریخ الاسلام ج1 ص423؛ کتاب عثمان بن عفان ج1ص72.
2. کنزالعمال ج9 ص443 ح 26890.
3. مسند احمد بن حنبل ج1ص58 ح415؛ مسند البزارج2 ص74 ح420؛ مصنف ابن ابی شیبةج1 ص16 ح56؛ کنزالعمال ج9 ص805 ح26863. نکته جالب، روایتی است که از امیرالمؤمنین علی علیه السلام در این باره نقل شده است که می فرماید:«و مسح علی ظهر قدمیه.» این روایت در سنن الکبری بیهقی ج1 ص292 ح1295 و کنزالعمال متقی هندی ج9 ص863 ح27030 آمده است.
4. سنن الدارمی ج1 ص176و سنن الکبری ج1 ص53.
5. سوره حضرت هود علیه السلام / 52.
6. النساء /2.
7. آل عمران / 52.
8. المجموع ج1 ص394.
9. الفقه علی المذاهب الاربعة ص72، مبحث سنة الوضوء.
10. تفسیر کبیر ج11 ص161.
11. تفسیر قرطبی ج6 ص91.
12. المحلی ج2 ص56 مسألة200.
13. المبسوط ج1 ص8.
14. کنزالعمال ج6 ص606 ح 27609 و با اندکی تفاوت در: نیل الاوطار شوکانی ج1 ص184و المصنف ابن ابی شیبة ج1 ص25 ح183.
15. المصنف ج1 ص30، کتاب الطهارة، باب 16 فی المسح علی القدمین و تفسیر طبری ج6 ص176.