جیب امام زمان
یادم می آید آن زمان که تازه کامپیوتر به بازار آمده بود، حاجیه خانم ابطحی گفتند سه دستگاه برای مدرسه می خریم. هنوز کسی نمی دانست کامپیوتر چیست و به چه کاری می آید. پولی برای این کار نبود. اما ایشان هیچگاه غصه ی پول نداشتن را نمی خوردند و همیشه می گفتند: دست من توی جیب امام زمان است!!
فقط کافی بود برای انجام کاری تصمیم بگیرند. سپس بدون تردید و اتلاف وقت آن را با سرعت و دقت انجام می دادند و پول هم جور می شد!!
آن چنان از امام زمان صحبت می کردند که گویی برادر یا یکی از اشخاص خیلی نزدیکشان است. این توکل و اعتمادشان همیشه کار می کرد.
روزهای جمعه مقید بودند که صبح زود به سالن مدرسه بیایند و ندبه را با صدای گرم و دلنشینشان بخوانند. با اینکه خانه شان هم از محل مدرسه خیلی فاصله داشت!
عشقشان به امام زمان، سرما، گرما و خستگی را از یادشان می برد. هنگام خواندن دعای ندبه، به “این الحسن و این الحسین” که می رسیدند، مثل ابر بهار گریه می کردند. خودشان را برای امام حسین می کشتند!!
در اواخر دعا هم که درباره امام زمان بود، بسیار گریه می کردند. در و دیوار این سالن، شاهد گریه ها و تلاش های بی دریغ ایشان است.
اکنون هر زمان در این سالن بیتوته می کنیم، آرامش عجیبی را در آن می یابیم!!!
همیشه هم صبحانه ی خوبی آماده می کردند.
گاهی صبح های زمستان، عدسی می آوردند. وقتی خانم ها به داخل قابلمه نگاه می کردند می گفتند این که کمه و به همه نمی رسه؟
حاجیه خانم می گفتند: نگو کمه، حضرت خودشان نگاه می کنند و کم نمی آید.
و همینطور هم می شد!!!