به مناسبت پنجمین سالگرد عروج ملکوتی
حاجیه خانم فخرالسادات ابطحی
در مدرسه علمیه
حضرت فاطمه محدثه سلام الله علیهای اصفهان
(کانون تعلیمات و تبلیغات دینی بانوان اصفهان سابق)
مجلس یادبود با سخنرانی حجه الاسلام مهدی اژه ای
روز سه شنبه 93/11/28 برگزار شد.
روز جمعه 91/12/03 بر سر مزار ایشان در
قطعه 5 بلوک 3 باغ رضوان
گرد هم می آییم.
خدا هویت غیبیه است.
چگونه خود را نشان می دهد؟
تجلی می کند.
آن تجلی، محمد و آل محمد است.
کنتُ کنزاً مخفیاّ فاَحبَبتُ …..
رسول، تمام هویت غیبیه را باید بتواند به رسالت بکشد و تمام حقیقت را بیاورد.
الحمد لله الذی منَّ علینا بحکام یقومون مقامَه….له کان حاضراّ فی مکان
عاشق است آن که تجلی کرده به معشوقیت.
رستاخیز طبیعت و دمیدن حیات به زمین
و نغمه ساری چکاوکان
و نوازش نسیم بهاری
بشارت حقیقت بغثت است.
مقاله خانم آسیه صفاری با عنوان
“بررسی جبرواختیار از منظر علم مدنی از دیدگاه فارابی”
به عناون یکی از مقاله های ممتاز جشنواره علامه حلی پذیرفته شد.
چکیده این مقاله را قبلا در وبلاگ نوشته ایم. اکنون دوباره چکیده آن را ببینید:
فارابی در فص 56و55 کتاب فصوص الحکم، بحث مختصری در باب جبر و اختیار مطرح می کند و معتقد است که افعال انسان به افاضه و واگذار نشده است بلکه معلول علل و اسبابی غیر از ذات او هستند و آن علل و اسباب سرانجام به ترتیب سببی و مسببی، وجوباً و ضرورتاً به ذات اقدس حق تعالی منتهی می شوند.
اما آیا چنین ملاحظه ایی نافی دعاوی فارابی در معرفی مدینه ی فاضله و چگونگی حصول آن نیست؟ این نوشتار درصدد است پس از تشریح مسئله ی مدینه فاضله و چگونگی انتخاب ریئس مدینه، نشان دهد که هر چند که فارابی مبنای اعتقاد خود را جبر قرار می دهد، با این حال نباید جبر محض خوانده شود، لذا به دلیل نسبتی که اختیار با ایده و مسئله ی مدینه دارد، می توان آن را در ملاحظات جبر و اختیار، کانون توجه قرار داد.
کلید واژه ها:جبر، اختیار، فارابی، مدینه، رئیس مدینه
این جا همه اش شوق و اشتیاق، شور بود و شعف، نور بود و آرامش،
مدینه بود و بوی پیغمبر. آسمان بود و گنبد خزرایش.
به هر کس نگاه می کردم با یک روح تازه ای به طرف درب های مسجدالنبی راهی بود.
اصلا آنچه را که می دیدم باور نمی کردم. دقیقه ها و ساعت ها می گذشتند ولی انگار هیچ کدام جزو عمرم حساب نمی شدند.
چه صفایی داشت قدم زدن در حیاط مسجد،
چه طراوتی داشت آن نفسی که از هوای عطر پیغمبر می کشیدم
و چه سویی می گرفت دیدگانم وقتی به گنبدش نگاه می کردم.
قدم زنان پیش می رفتم و با خود زمزمه می کردم که کجاست بین الحرمینی که می گویند؟
پس آن حرم کجاست؟
آری می گفتم و پیش می رفتم تا این که به یک حصار.
گفتند حرم همین جاست.
بالا رفتم. همه جا خاک بود.
آنجا حرم نبود، حزن بود و تنهایی، غربت بود و غریبی.
همه جا بقیع بود وخاک!!
طلیه پایه 2