گنجینه اسرار
سرّی اندر گوش هر یک، باز گفت باز گفت: این راز را باید نهفت
با مخالف، پرده دیگرگون زنید با منافق، نعل را وارون زنید
خوش ببینید از یسار و از یمین ز آنکه دزدانند ما را در کمین
بی خبر، زین ره نگردد تا خبر ای رفیقان، پا نهید آهسته تر
پای ما را نی اثر باشد نه جای هر که نقش پای دارد، گو میای
کس مبادا ره بدین مستی برد پی بدین مطلب، به تردستی برد
در کف نامحرم افتد، راز ما بشنود گوش خران، آواز ما
راز عارف بر لب عام اوفتد طشت اهل مهنی از بام اوفتد
عارفان را قصه با عامی کشد کار اهل دل به بدنامی کشد
این وصیت کرد با اصحاب خویش تا به کلی پرده برگیرد ز پیش
گفتشان کی سر خوشان می پرست خورده می از جام ساقی الست:
اینک آن ساقی به کف ساقی منم جمله اشیا فانی و، باقی منم
در فنای من شما هم، باقئید مژده ای مستان که مست ساقئید
منبع: گنجینه اسرار، عمان سامانی، ص 75.
من فخرالسادات رستمیان هستم، معروف به خانم نظیفی. تقریبا 6 ماه بود که این جا را ساخته بودند که پای یکی از سخنرانی های حاج خانم نشستم و شیفته ایشان شدم. آدرس کانون را گرفتم و آمدم این جا. کلاس و فعالیت داشتم. کمی درس خواندم. بعد دیگر دنبال فعالیت بودیم. با حاج خانم همه جا می رفتم. جهیزیه دختر می گرفتند. پسر زن می دادند. مردم کمک می کردند. این جا را با یک تومان و پنج ریال مردم ساختند. در جلسات سخنرانی که مردم پوش می زدند تا داخل خیابان، حاج خانم پول جمع می کردند و می آوردند می ریختند این جا. یا این جا احیاء که می گرفتند، خدا می داند این جا چه خبر بود. پایین و بالا مردم جمع می شدند. پول های مردم را خرج این جا و خرج مستضعفین می کردند. با این خانم منوچهری و بقیه می بردیم دم منزل مستضعفین.
چند جا رفتیم حمام نداشتند(فیروزآباد، حدود 36 سال پیش) مردم اصلا نمی دانستند حمام چیست. به ارتشی ها می گفتند آجر بیاورید. تا حمام ها ساخته شدند. مرد م چکار می کردند دور حاج خانم!! چند جا مسجد نداشتند. اطراف پیربکران، مدرسه ساختند. درآمد خودشان را هم برای این کارها می گذاشتند. برای خودشان پولی نگه نمی داشتند. مردم پول و طلا که می دادند، همه را به من می دادند. من می بردم می فروختم و با پولش همه چیز می خریدیم: پارچه و ….
شب تا صبح این جا لحاف می دوختیم. حاج خانم خیلی شجاع بودند. خودشان کنار دست رانده می نشستند و به جبهه می رفتند. هر چه می گفتیم خطرناک است. می گفتند من خودم می خواهم بروم.
پول های جمع شده را می دادند به روستاییان تا نان بپزند. من که با ایشان به جبهه نرفتم اما آنها که رفته بودند می گفتند به خط جلو می رفتند که غذا ها را به جوان ها بدهند. می گفتند آنها بچه های من هستند. می خواهم آنها که جلو هستند این چیزها را بخورند و غذای سالم بخورند.
هر چه بگویم کم گفته ام. خانه های مستضعفین را بین ما قسمت کرده بودند که هر کدام به یکی سر بزنیم. نمی خواستند هم کسی بفهمد که این کمک ها از کجا و از طرف چه کسی می رسد.
زمان راهپیمایی ها، همه ما را به راهپیمایی دعوت می کردند. بچه هایمان، شوهرانمان و خودمان را، می گفتند حتما باید بیایید. بچه های ما کوچه بودند که ما این جا می آمدیم. آنها بزرگ شده ی این جا هستند.
هر چی حاج خانم می گفتند، این ها می گفتند چشم.
ایمانشان خیلی قوی بود؛ وقتی می گفتند یک کاری می شود، ما می گفتیم نمی شود. دورشان جمع می شدیم و ایشان می گفتند می شود. نگویید نمی شود. آن کار هم انجام می شد.
طلاب می گفتند که ما نمی توانیم برای نماز شب بیدار شویم. حاج خانم می کفتن که از خدا بخواهید و به شوخی می گفتند من بیدارتان می کنم. همه می گفتند که ما شب بیدار شدیم.
علویه زینت سادات همایونی به مناسبت رحلت حاجیه خانم ابطحی مراسم گرفته بودند. فرمودند که حاجیه خانم ابطحی اقامه علم کردند. امام حسین اقامه نماز کردند. هیج جای قرآن نیامده است که نماز بخوانید، همه جا آمده است: “اقیموا الصلوة". یعنی اقامه نماز کنید.امام حسین(علیه السلام) اقامه نماز کردند. خانم ابطحی اقامه علم کردند. فقط ننشستند خودشان بخوانند یا فقط بنویسند، بلکه اقامه علم کردند. فعالیت های علمی کردند. برای همین، علمشان را بیشتر از این تا حد اجتهاد، پیش نبردند وگرنه آنقدر استعداد داشتند که به اجتهاد برسند! ولی خود را موظف دیدند که به دیگران سود برسانند. خودشان گفتند که وقتی من لیسانسم را گرفتم، به من پیشنهاد استخدام کردند که به دبیرستان های دخترانه بروم و دبیر دینی بشوم. اما دیدم اگر بروم و شروع به پول گرفتن کردم، از کار اصلی ام باز می شوم.
آقایان کمال و جمال موسوی از استادان حوزه و دانشگاه، از اساتید حاج خانم بودند. پیش پدرشان هم خیلی درس آموخته بودند. پدرشان سه دختر داشتند که فقط به حاج خانم گفته بودند که تو یک چیزی می شوی.
پیش پدرشان فقه و اصول و ادبیات را فراگفته بودند.
دعای ابوحمزه به این سختی و زیادی را از پدرشان که می خوانده اند، حفظ شده بودند.
سه تا خواهر بوده اند. یکی مادر شهید علی اکبر اژه ای بوده است که در حزب جمهوری شهید شده است.
پدرشان هم که در خمینی شهر به دنیا آمده بودند، نجف و قم و …. تحصیل کرده بودند و در اصفهان زندگی می کردند.
حاج خانم با این که علم زیادی داشتند، اما باز پای علمایی مثل حجة الاسلام معمار می نشستند تا علمشان تثبیت شود. چون تواضع زیادی داشتند.
خدا را شکر می کنم که توانستم در این جلسه شرکت کنم. امیدوارم هرچه این جلسه ثواب داشته باشد، برای روح پرفتوح حاجیه خانم ابطحی باشد. شما باید یک الگو از این خانم ابطحی داشته باشید. انصافا خانم ابطحی همه چیزشان خوب بود. آن مبارزه های قبل از انقلابشان، آن صبر و استقامتشان، آن هم در پیروزی بعد ازانقلاب، خانم وارسته ای بودند. نه تند بودند نه کند. آن حد توسط را همیشه حفظ می کردند. تقید به ظواهر شرعشان، هم خودشان هم مدرسه شان، همیشه بود. چیزی که برای همه شما لازمه این مبانی ایشان است. ایشان را باید فراموش نکنید. اقلا یک بار در روز باید اسمی از ایشان در مدرسه برده شود. بعضی اوقات به تنسب اوقات برای ایشان جلسه بگیرید و حتی من عقیده داشتم که اسم این مدرسه را هم شماها گذاشته باشید مدرسه ابطحیه. حلا همین اسمی هم که گذاشته اید خوب است اما به جای اسمی که نگذاشته اید، خود خانم ابطحی همیشه در مدرسه باشد. خیلی اهمیت دارد این امر و کاری بکنید که روح بزرگ خانم ابطحی همیشه در مدرسه حکم فرما باشد. به شماها دعا کند. ان شاء الله شماها هم مثل ایشان، مدرسه شان بتواند تحویل جامعه دهد. و نگید که نمی شه مسلما همه شما که این جا نشسته اید می توانید مثل ایشان باشید و برای اسلام عزیز، برای این نظام مفید باشید.
————————————————————————–
اعلامیه به مناسبت درگذشت حاج آقا سده ای(پدر مرحوم حاجیه خانم ابطحی)
اعلامیه به مناسبت درگذشت همسر گرامی مرحوم حاجیه خانم ابطحی
اعلامیه دیگر به مناسبت درگذشت همسر گرامی حاجیه خانم ابطحی
این عکس ها از کتابی گرفته شده اند که این اعلامیه های قدیمی در آن چاپ شده اند. نام کتاب را فراموش کرده ام. اگر علاقه مند باشید، می توانم پی گیری کنم و نام کتاب را هم بیابم.
بسم الله الرحمن الرحیم
سخنرانی حاجیه خانم ابطحی درباره حاجیه خانم امین)در سال 1385)
مصاحبه با صداوسیمای اصفهان
الحمدلله خالق الخلق باسط الرزق فالق الاصباح ذوالجلال و الاکرام
درباره تعلیمات اسلام و برنامه های معنوی الهی، خداوند تبارک، بندگانی را گلچین و آنها را به سوی خود دعوت می کند. خود خداوند در قرآن کریم می فرماید:
“اِن تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً”
اگر تقوا پیشه کنید، ما به شما قدرت تشخیص می دهیم و این قدرت تشخیص مربوط به علم یا درس یا بحث نیست بلکه یک …..
حاجیه خانم امین بانویی باتقوا و نمونه بود که با آن علم و ثروت و اقداماتی که داشتند، در مسیر تقوا حرکت کردند هم از لحاظ ریاضت و هم از لحاظ حفظ موازین شرع. به جایی رسیدند که خودشان می فرمودند: من به جایی رسیدم که صدای برگ و درختان را که تسبیح می کنند، می شنوم. در زمانی که زنان سواد و امکانات درسی نداشتند، ایشان همه امکانات مالی و جوانی را در مسیر تقوا و مسیر علم و تربیت خواهران به کار انداخت. ایشان می فرمودند: من وقتی 10 ساله بودم، می دیدم که دختران جلوی آینه می روند و خودشان را درست می کنند. می گفتم خداوند ما را برای این کار خلق نکرده است. خداوند ما را برای کار مهمی خلق کرده است. من باید بفهمم خداوند ما را برای چه کار مهمی خلق کرده است؟ متوجه شدم که خداوند ما را برای خودش خلق کرده است.
معنویت ایشان به جایی رسید که در نفحات نوشتند: من از خودم پرسیدم چقدر می خواهی در این دنیا باشی؟ چقدر دنیا در نظرت آمده است. گویا دنیا را خیلی دوست داری! به خودم گفتم دنیا را برای اطلاع از خدا می خواهم.
از خدا خواسته بودند که به ایشان دستی بدهد تا تفسیر کلامش را بنویسند،
گوشی بدهد که از علما بهترین کلام خدا را بفهمند، چشمی بدهد که فقط به کلام ، برنامه و آیات خدا نظر کنند و قدرتی بدهد تا کلام خدا را بنویسند.
در آن وقت، حاجیه خانم امین 58 سالشان بوده است.
از خدا خواسته بودند تا قدرتشان بدهد و شروع به نوشتن تفسیر قرآن کرده بودند. اول از سوره مجادله و احقاف شروع کردند. سپس تصحیح کردند و چاپش کردند و دیده بودند که می توانند این کار را بکنند.
روزی از ایشان پرسیدم چرا تفسیر شما مثل تفسیر علامه و ….پشت سر هم نیست؟ فرمودند: من باور نمی کرم خداوند به من عمری بدهد تا بتوانم تمام قرآن را تفیر کنم. از آخر گرفتم و به اول آمدم. زمانی که سوره بقره را تمام کردند، دستشان از کار افتاد و دیگر نتوانستند چیزی بنویسند! آن زمانی بود که از پا افتاده بودند. اول تفسیرشان مرتب نبود، وقتی از خدا خواستند، خدا هم عنایت کرد.
ایشان خواب های زیادی می دیدند و می گفتند به من الهامات می شود و رویاهای صادقه می بینم که باعث پیشرفت علوم الهی و هدایت دیگران می شد.
ایشان اولین کسی بود که در اصفهان مدرسه علوم اسلامی تأسیس کردند. در آن زمان بسیاری از خانم ها از تحصیل محروم بودند. سری اول که تربیت شدند، خودشان مربی آن مدرسه شدند. در آن مدرسه همه دبیران، خانم بودند و خواهران را به تحقیقات علمی و تقوا سفارش می کردند.
باین چنین مدرسه علمیه برای تعلیم خواهران ساخته شد. من نزد ایشان رفتم و گفتم که ما جایی کار می کنیم که مرتب مزاحممان می شوند. اجازه بدهید تا مکتبی مخصوص خواهران بسازیم. فرمودند: خیلی خوب است که خواهران خودشان را هدایت کنند و کاری به آقایان نداشته باشند ولی این کار زحمت دارد.
من با اجازه ایشان بنای این جا را شروع کردم. خانمی، زمینی به ما داد و با سرمایه گذاری خواهران، ساخت این مکان تمام شد. پس از اتمام کار به خدمت ایشان رسیدم و گفتم باید قدم رنجه کنید و تشریف بیاورید برای افتتاح.
ایشان آمدند و خیلی تأکید کردند که ادامه دهید و نگذارید از آقایان عقب بیفتید.
همان طور که حضرت امام خمینی وقتی که به ایران آمدند فرمودند اگربخواهیم برای زن روزی را نامگذاری کنیم، روز تولد حضرت زهرا سلام الله علیها باید باشد و خانم ها نباید از آقایان عقب بیفتند!
جلسات حاجیه خانم امین در روزهای چهارشنبه در خیابان آمادگاه(کانون جهان اسلام) بود. برای اثبات وجود خدا، بسیارتبحر داشتند و جالب صحبت می کردند گویا مردم الان دارند خدا را می بینند و طوری مطمئن سخن می گفتند که مصداق این آیه : “ما من شیء الا یسبح بحمده و لکن لایفقهوا تسبیحهم“، تسبیح اشیاء را انگار می شنوند و مثل این که خدا را می بینند. مردم هم به دلشان می نشست، چون در آن زمان مسایل معنوی نبود و وضع مملکت( جامعه، دانشگاه، دبستان و…) همه بد بود. خانم های متقی که نمی توانستند به مدرسه یا دانشگاه بروند و از مسایل علمی آن زمان استفاده کنند. این خانم ها همه مرید حاجیه خانم امین بودند.
در 6 شهریور 1346، اولین ملاقاتم را با ایشان در همان کانون داشتم. وقتی ایشان را دیدم، با تمام وجود مشتاق و مرید شان شدم. ایشان دختر نداشتند و پس از آشنایی با من علاقه زیادی به من نشان می دادند. من به منزلشان رفت و آمد می کردم. 10 سال در خدمت ایشان بودم. زمانی که نزد ایشان بودم، احساس می کردم که در دریایی از علم محو شده ام. پای صحبتشان که می نشستم، چیزی جز نام خدا، معارف الهی، مسایل پیامبر، فضایل حضرت علی علیه السلام بر زبان ایشان نبود.
مردم واقعا ایشان را دوست داشتند. آیت الله مرعشی و آیت الله طالقانی به اضفهان به خدمت ایشان آمدند. علمای زیادی نزد ایشان می آمدند و با ایشان صحبت می کردند.
در همان زمان که خدمت ایشان بودم، با حجاب کامل به دبیرستان دولتی رفتم و دیپلم گرفتم و بعد در رشته ادبیات عرب به دانشگاه اصفهان رفتم. تنها زن باحجابی بودم که وارد دانشگاه شده بود. برای اشاتید و رئیس دانشگاه خیلی مهم بود.
به من گفتند: شما برنامه دانشگاه را به هم زدید چون با حجاب آمده اید. یکی از مسئولین دانشگاه گفت: این خانم را ول کنید بره سر کلاس چون شاگرد حاجیه خانم امین است. اگر برود و به حاجیه خانم امین بگوید، ایشان حکم ما را صادر می کنند. پس ولش کنید. و دیگر کاری به من نداشتند. ابهت حاجیه خانم امین، خیلی از مردم و اساتید دانشگاه را گرفته بود. هر جا اسمشان را می شنیدند، احترام می گذاشتند و سر تعظیم در برابر معنویات ایشان فرود می آوردند.
روزی در دانشگاه، استاد پاکستانی ام گفت: عده ای از پاکستانی ها می خواهند خدمت حاجیه خانم امین بروند. لطفا از ایشان وقت بگیرید. کفتم اشکالی ندارد و ماجرا را برای حاجیه خانم تعریف کردم. ایشان گفتند من پیرزنم و برای چه می خواهند بیایند؟ من گفتم شما دریای علم هستید. می خواهند از دریای علمتان استفاده کنند و خوب است که می خواهند بیایند. شما برایشان صحبت کنید.
آقای تقوی گفت: من فکر کردم قطره ای بودم که در دریای علم شما افتادم و نمی توانم در برابر مقام علمی شما صحبت کنم. این فرد خیلی ادعا داشت و روی اسلام تحقیق کرده بود. لیکن چنین حرفی زد که زبانم لکنت پیدا کرده است و نمی توانم در برابر شما حرف بزنم. حاجیه خانم چون به تشیع امیرالمؤمنین و اهل بیت ارادن داشتند، در مورد ولایت امیرالمؤمنین و تشیع صحبت کردندو فرمودند: شما در پاکستان تبلیغ تشیع را بکنید. چون شیعه خیلی مظلوم است. کتاب های تفسیری به خانم ها دادند و آنها را امضا کردند. آنها بی نهایت احساس ارادت می کردند و می گفتند هیچ جا نین شخصیی ندیده بودیم.
ایشان با این همه علم و معنویات، بسیار افتاده بودند. نسبت به زیردستان بخصوص ضعفا، احساس مواسات می کردند. وقتی خدمتشان می رفیم، خانم های مستضعفی را که کنار ایشان زندگی می کردند، و در اتاقشان بودند، می دیدیم.
خیلی از آنها مورد مودت حاجیه خانم بودند به طوی که بقیه باید به آنها احترام می گذاشتند. هرگز دچار تکبر و تفخر بودند. وقتی که وارد مجلسی می شدند، حمعیت زیادی می خواستند دستشان را ببوسند. ایشان می گفتند دست مرا نبوشید اگر ارادت دارید، به حرف هایم عمل کنید: تقوا، تقوا، تقوا
همیشه حرفشون همین بود و بعد می فرمودند: فکر نکنید اگر عربی و جامع المقدمات و …. خواندید، به جایی می رسید. الله نور، العلم نور. خدا به هر کس بخواهد نور را منعکس می کند: “یبسط الله لقلب من یشاء”.
چیزی نیست که شما از طریق کتاب به دست بیاورید. فقط از طریق تقوا.
خیلی به داشتن حجاب سفارش می کردند. خودشان ساده می زیستند، زمانی که تجمل پرستی بیداد می کرد بخصوص در خانم ها. چارقدی که حاجیه خانم سرشان می کردند، بافت اصفهان بود. لباس هایشان بسیار ساده بود، با وجودی که ثروت زیادی داشتند. ثروتشان را صرف همین راه، خرید کتاب، هدیه کتاب به زائرانشان و…. می کردند. وقتی که آقای صفوی کتاب ها را چاپ می کرد، می گفت: حاج خانم حق تألیف شما چقدر است؟ ایشان می گفتند من حق تألیف نمی خواهم. با کاغذ ارزان قیمت چاپ کنید تا هزینه اش کم باشد و راحت در اختیار خواهران قرار گیرد و مردم بتوانند بخرند. این حق تألیف من است.
کتاب ها همه چاپ می شد، حاج خانم به دوستانشان که به زیارتشان می آمدند، رایگان کتاب می دادند.
حاجیه خانم با وجود بچه داری، خانه داری و همسر داری، 24 جلد کتاب نوشتند. کتاب هایشان بسیار جالب هستند به ویژه کتاب “روش خوشبختی". وقتی خانم ها این کتاب را مطالعه می کردند، تغییر روش می دادند. از لحاظ تقوا و خانه داری عوض می شدند.
“جامع الشتات” به عربی است. “نفحات الرحمانیة"درباره حضرت مولا امیرالمؤنین است. “چهل حدیث” و 15 جلد تفسیر قرآن که منظم نیست و جلد 15 دقیقا شده سوره بقره.
هر وقت خدمت ایشان می رسیدیم، میزی جلویشان بود که با خط مبارکشان در حال نوشتن تفسیر بودند. تفاسیر مختلف را هم مطالعه می کردند. کتاب را می بستند و شروع به احوالپرسی می کردند و با مهمان ها گرم می گرفتند، و درباره خدا، پیامبر و معنویات سخن می گفتند که همه مجذوبشان می شدند.
من در شهرهای مختلف ایران(اهواز، آبادان و ….) کلاس داشتم و شاگردانم می گفتند ما را خدمت حاجیه خانم امین ببرید. من هم این کار را می کردم. آنها نسخه کتاب هایی را که حاجیه خانم امضا کرده بودند، دارند. محبت و ارادت مردم به ایشان و ایشان به مردم زیاد بود. اگر مردم را آزاد می گذاشتیم، می خواستند هر روز به زیارت ایشان بروند.
من با وجودی که خودم از خانواده علما بودم( پدرم مجتهد، پدربزرگم آیت الله سیدمحمدصادق مدرس خاتون آبادی، استاد امام خمینی و میرداماد و … از اجدادمان بودند) وقتی خدمت ایشان می رسیدم، گویا حیاتی جدید پیدا می کردم.
قبل و بعد از انقلاب، من برای برنامه های انقلاب کار می کردم و نام مستعار به اهواز و آبادان و …. می رفتم. ساواکی ها نزد حاجیه خانم امین می رفتند و همه جا را می گشتند. حاج خانم به آنها می گفتندک کتاب اگر می خواهید، این جا است. هر کدام را می خواهید، بردارید. اما آنها می گفتند خیر ما دنبال کس دیگری هستیم. فلانی، ابطحی، مرید شما است. ما فکر می کنیم چون خانه شما در امن و امان است، این جا مخفی شده است. حاج خانم هم می گفتند که اتفاقاً من از او خبر ندارم. شما خبر دارید؟ آنها خیلی خجالت می کشیدند و عذر خواهی می کردند و می رفتند.
خانمی به نام خدیجه، خدمت ایشان بود که مرتب از من خبر می گرفت.
وقتی برمی گشتم، حاج خانم بی نهایت برای من مضطرب بودند. وقتی نزدشان می رفتم خیلی خوشحال می شدند و به من می گفتند بدان که این ها اصلا رحم نداردند اگر تو را بگیرند!
من هم می گفتم فقط برای زیارت شما آمده ام که نگران من نباشید. ایشان به من می گفتند خدا نگهدارت باشد.
به من می گفتند: کجا بودی؟ من می گفتم هتل چمن. فرمودند: هتل چمن کجا است؟ هر شهری می روم، چمن در آنجا است. در میدان ها می خوابم. چون تیر و مرداد بود و هر جا می رفتیم می خواستند ما را بگیرند. حاج خانم خندیدند و فرمودند خیلی مواظب باش.
هر جا می رفتم، پس از بازگشت، اول به زیارت ایشان می رفتم. همیشه به من کتاب می دادند. من هم آن ها را به شاگردانم می دادم.. خودم جامع الشتات و… را درس می دادم.
ایشان چهار درجه اجتهاد داشتند در فقه، عرفان، فلسفه و اصول. در سراسر دنیا، هیچ خانمی تاکنون، نتوانسته است چهار درجه اجتهاد بگیرد. این چهار درجه در همان جامع الشتات ایشان چاپ شده است.
کسانی که ایشان را دیده بودند و مرید پروپا قرص ایشان بودند، شب های جمعه دور مرقد مطهرشان می رفتند و گریه و ناله می کردند. ایشان واقعا درّ گرانبهایی بودند که نظیر ندارند. از یک خانواده ثروتمند که همه بستگانشان اهل تجملات بودند اما ایشان آنقدر ساده زندگی می کردند. برای این که کارشان ریا نباشد، کتاب هایشان را بدون اسم چاپ می کردند و می نوشتند به قلم یک بانوی ایرانی. خداوند نام ایشان را بزرگ کرد. کتاب هایشان به انواع زبان ها ترجمه شده است. این ها به خاطر اخلاصشان بود. خیلی اظهار کوچکی می کردند. می گفتند دستم قابل بوسیدن نیست، به حرف هایم عمل کنید تا سعادتمند شوید.
خیلی سفارش به اخلاص می کردند و می فرمودند: ریا نکنید. الاعمال بالاخلاص.
چون ریا اعمال انسان را نابود می کند.
وجود ایشان افتخاری بزرگ در بین زنان است. با استفاده از کتاب های ایشان می توان از معنویات، اخلاص، اخلاق و عبادت ایشان بهره برداری کرد.
حاجیه خانم امین شاگردان زیادی داشتند. علویه زینت سادات همایونی، 52 سال شاگردی ایشان را کرده اند و خیلی هم به ایشان ارادت دارند.
تعداد خیلی کمی از شاگردان ایشان، اکنون کلاس درس دارند.
من جوان ترین شاگرد ایشان بودم. در همان جا که حاجیه خانم امین سخنرانی می کردند، من به 700 شاگرد، با بلندگو در سالن، درس می دادم.
این جا در کانون تعلیمات(مدرسه علمیه حضرت فاطمه محدثه سلام الله علیها) حدود 100 نفر طلبه داریم که با دیپلم وارد می شوند و دوره عالی، سطح 2 حوزه معادل با کارشناسی دانشگاه آموزش می بینند. تاکنون 4 دوره فارغ التحصیل داشته ایم. مدرک این ها از قم صادر می شود. برای دوره های بعد می توانند به دانشگاه بروند و ادامه تحصیل بدهند یا سطح سه حوزه را بخوانند.
مؤسس این جا من هستم و همه اساتید این جا، شاگردان خودم بوده اند که در اولین دوره فارغ التحصیل این جا بوده اند.
برنامه های این جا از سال 1353 به طور رسمی شروع شده است.
سؤال(سؤال کننده مسئول صداوسیمای اصفهان): 1)در زمان کشف حجاب، حاجیه خانم امین چه می کردند؟
جواب(حاجیه خانم ابطحی): از خانه بیرون نمی آمدند حتی تا 6 ماه.
2) در مورد کشف حجاب کاملا توضیح دهید؟
جواب: کشف حجاب توسط رضا شاه انجام شد. حاجیه خانم امین در آن زمان، توسط اساتید شوهرشان در خانه آموزش می دیدند و از خانه خارج نمی شدند و ظاهراً مبارزه ای هم نمی کردند.
3) شنیده ایم که به قم رفته بودند؟
جواب: من این را خبر ندارم. فکر نمی کنم چون از خانه بیرون نمی آمدند. حمامشان هم در منزل بود چون گرفتار مأمرین می شدند. آن زمان از زیر خانه ها نقب زده بودند. حتی منزل خودمان، خانه همسرم مه در نزدیکی مسجد جمعه بود، زیرش نقب زده بودند و خانم ها از خانه بیرون نمی آمدند. هر که نزد ایشان می رفت، به او سفارش می کردند که مقاومت کنید.
4) خاطره ای از ایشان در ملاقات با علما(مثل آیت الله طباطبایی و ….) دارید؟
جواب: خودشان در یکی از کتاب هایشان به این موضوع اشاره کرده اند و به من گفتند که وقتی آیت الله طباطبایی نزد من آمدند، خیلی ناراحت شدم و مسایلی در مورد تحصیلات، فقه و …. با من مطرح کردند. اما چه مسایلی بود را اطلاع ندارم.
5) در مورد آقای مطهری چطور؟جواب: اطلاع ندارم. زمانی که من با حاجیه خانم امین آشنا شدم، بهبهه ی انقلاب بود و فرصتی پیش نمی آمدتا درباره این مسایل چیزی بگویند.
6) در مورد انقلاب چی؟
جواب: بسیار مثبت بودند. 22 بهمن، من در بهبهان بودم. وقتی انقلاب پیروز شد، دیدم تلویزیون روی تخشان بود. گفتم: حاج خانم حرف های شما با حرف های امام خمینی، یکی است! ایشان فرمودند: معجزه است! این یکی از معجزات الهی است و همه این کلمات از مسیر قرآن است.
من گفتم حرف های امام مثل حرف های شما است. فرمودند: دریایی است. دریا است که اول و آخرش مثل هم است. اسلام دریا است که هیچ وقت خشک نمی شود. روز به روز ظهور و بروزش مثل هم است. ایشان بسیار از انقلاب مسرور بودند.
من دیدم وقتی امام سوره حمد را تفسیر می کردند، ایشان فرمودند: این یک معجزه الهی است. این انقلاب و امام، معجزه است.
7) جمله ای کوتاه درباره ایشان دارید؟
جواب: یک بانوی باتقوا، مطّلع و صاحب معنویات عظیم بودند که مثل و مانند نداشتند.
خانم نصرت امین که معروف به مجتهده امین هستند و در کتاب هایشان می نوشتند: به قلم یک بانوی ایرانی،یک بانوی پرهیزگار، متقی و مملو از عشق خدا، ائمه، بشریت و عشق به هدایت مردم و بدون ریا وتکبر بودند.
8) در مورد کتاب های “سیر و سلوک” و “معاد” ایشان صحبت نید؟
جواب: دوتای دیگر از کتاب هایشان، سیر و سلوک و معادآخرین سیر بشر بود.
راه تقرب به خدا و تمام آنچه را که باید انسان متقی بداند و عمل کند تا به خدا برسد را در “سیر و سلوک” نوشته اند.
کتاب “اخلاق ابن مسکویه” را که ترجمه و شرح کرده اند. درباره اخلاق، دوری از کبر، حسد و دروغ گفتن نوشته اند.
در “معاد آخرین سیر بشر” که خیلی جالب نوشته اند و ثابت کرده اند که همانطور که در دنیا نبودیم و خدا ما را آفرید، در آخرت نیز ما را خلق می کند.
9) چرا مجتهده امین مرجع تقلید نشدند؟
جواب: روزی که تفسیر می کردند، خانمی آمد و مسئله ای پرسید. ایشان گفتند: از چه کسی تقلید می کنید؟ آن خانم گفت: سیدابوالحسن اصفهانی. به او گفتند: بروید و از رساله همان شخص ببینید.
بعد فرمودند: شما فکر نکنید می توانید از من تقلید کنید. یکی از شرایط تقلید، مرد بودن است و من زن هستم. این قدر مقیّد به حفظ احکام بودند.
در تقلید این مسایل است: تقلید عالِم از عالم، جایز است. عالم از جاهل جایز نیست. جاهل از جاهل، جایز نیست و جاهل از عالم جایز است.
حاجیه خانم امین فرمودند: من هر چه استنباط کرده ام برای خودم بود و شما نمی توانید از من تقلید کنید. ایشان کتاب رساله ندارند.
10) چرا نمی توان از زن تقلید کرد؟
این مطلب را 1400 سال پیش علما نوشته اند. چون زنان ممکن است در زمانی حالتی پیدا کنند که نتوان از آنها تقلید کرد.
11) چه کسانی به حاجیه خانم امین اجازه اجتهاد دادند؟
جواب: آیت الله سید علی نجف آبادی، استاد حاج خانم بودند و از ایشان امتحان گرفتند و به ایشان اجازه اجتهاد دادند.
چندنفر دیگر هم از علما از ایشان سؤال کردند و ایشان جواب دادند و اجازه اجتهاد گرفتند.
آیت الله حاج شیخ محمد کاظم شیرازی، هم همینطور.
آیت الله عبدالکریم حایری یزدی(که الان امام جمعه شیراز هستند)، در اواخر عمر حاجیه خانم امین آمدند اما اطلاعی در دست نیست. ایشان اکنون در مشهد، در رواق امام رضا علیه السلام امام جماعت است.
12) صحبت خاصی دارید؟
صدا و سیما برنامه هایی در باره حاجیه خانم امین تهیه کند و حتی ایشان را به خارج از کشور معرفی کنید.
پایان